دیگه پسر خوبی شدم







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بخند تا دنیا به رود بخنده

راهروي بيمارستان:
مردي جوان جلوي"اتاق عمل". در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب.
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج ميشه.مرد نفسش را در سينه حبس ميکنه. دکتر به سمت او ميره.مرد با چهره اي آشفته به او نگاه ميکنه...
دکتر:
  واقعا متاسفم ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم.  اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده.  ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم چشم چپ رو هم تخليه کرديم...   بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي، روي تخت جابجاش کني ، حمومش کني، زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني...  اون حتي نميتونه حرف بزنه چون حنجره اش آسيب ديده...
با شنيدن صحبتهاي دکتر به تدريج بدن مرد شل ميشه،و به ديوار تکيه ميده.سرش گيج ميره و چشمانش سياهي ميره.
با ديدن اين عکس العمل دکتر لبخندي ميزنه و دستشو روي شانه مرد !!!!!!ميگذاره

....دکتر:هه هه!شوخي کردم...زنت همون اولش مرد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط فراری در 10:6 | |